همشهری آنلاین متشکل از یک سالن و سه اتاق است. یکی از آنها اتاق سردبیر است. در اینجا مانیتورها روشن است تا مدام خبرها رصد شود. بحثها در باره خبر، تغییر محل آن در صفحه اصلی، مراقبت از سرعت در خبر رسانی، چانک، لید، تیتر، عکس، کپشن است. در اینجا گاه جلساتی در باره رسانه، ارتباطات و تحقیق هست. در اینجا گاه دانشجویان دکتری میآیند تا با استادشان صحبت کنند. در روی میز چند جلد پایان نامه هم هست. در اینجا گاه صحبت از اجلاسهای ژنو و اینجور چیزهاست. اینجا اتاق دکتر یونس شکرخواه، استاد دانشگاه، روزنامهنگار قدیمی و از این جور حرفهاست.
اما گاه جادوی حیات، از پنجره پشتی داخل میشود. پشت سر استاد شکرخواه یک تراس خیلی کوچک است که دو گلدان روی آن گذاشتهاند. کمی دورتر بر هره ساختمان روبرویی، تعداد زیادی کبوتر نشستهاند. آنها میدانند که زمان غذاخوردنشان رسیده است. آنها میدانند که "او" کی میآید و چه وقت برایشان دانه میریزد.
"او" سر ساعت با شوق، دانههای کبوترها را برایشان میریزد. نه یک روز یا دو روز. هر روز. و وقتی که به هر دلیلی نیست، نگران کبوترهاست تا سر بیشام زمین نگذارند.
او خیلی وقتها برای اینکه کبوترها نترسند، پشت به آنها مینشیند اما گوشاش به صدای هیاهوی کبوترهاست. او حتی گاهی وقتها برای اینکه کبوترها اصلا نترسند، پرده پنجره را میکشد تا آنها راحت دانه بخورند.
اما گاهی نیز، معجزه حیات وامیداردش تا زیر چشمی به کبوترها نگاه کند. یک دقیقه، دو دقیقه و گاه؛ تا وقتی که سیر شوند و بروند.
در این لحظات، خندهای به پهنای احترام به زندگی بر لبانش نقش میبندد، آنقدر پهن و بزرگ که اتاق میخندد. در این شرایط او دیگر استاد، معلم، محقق و روزنامهنگار نیست. او "عمو یونس" است و کبوترهایش.
بعد از سالها آشنایی با او، هنوز نمیدانم کدامشان ارجمندترند؛ دکتر یونس شکرخواه یا عمو یونس کبوترها.
نظر شما